شخصی در بیابان می رفت درچاه افتاد چوبی وسط چاه بود آنرا گرفت تا نیفتد،دید قعر چاه اژدهایی دهان بازکرده است یک طرف چوب موش سفید و یک طرف دیگرش موش سیاه،ازدوطرف چوب را می جوند وآن را باریک می کنند.راستی که چه هولی دارد لکن چشمش بگوشه چاه افتاد، می بیند مقداری عسل درخاکها ریخته شده،زنبورهاهم آمد و شد دارند،اژدها و موش هارا فراموش کرده با نیش زنبورها و خاک آلود بودن عسل میسازدو مشغول خوردن می شود خیلی هم خوشوقت است که اقبالش یاری کرده به چنین نعمتی رسیده استو
چاه ،عالم طبیعت ودنیا ست،اژدها همان مرگ است و چوبی که وسط چاه بدست گرفته،عمراست وشب و روز همان دوموش سیاه و سفید است که عمررا کم میکند تابیفتد دردهان مرگ.ظرف عسل شهوات دنیاست که هرنوشش با هزار نیش و ناراحتی همراه است.نوش مطلق خوشی محض در این زندگی دنیا نیست نه در خوردنیها و پوشیدنیها،نه دربهره بهره برداری جنسی. خوشی مطلق در عالم دیگر است،نوشی که دیگر نیش ندارد به شرطی که بانورتقوی وولایت از اینجا بروی... منبع: تفسیر سوره یاسین- شهید دستغیب
